گفتی ازعشق خود این خانه را لبریز کن
گفتم به چشم
گفتی ازبیگانگی با قلب من پرهیز کن
گفتم به چشم
گفتی اهنگ صدا راگرم و مهرامیز کن
گفتم به چشم
عاشقت هستم منو گردن به فرمان می نهم
دل که قابل نیست راحت در رهت جان میدهم
گفت در قلب خودت عاشق سرا بر پا مکن
گفتم به چشم
درب این خانه به روی هر قریبی وامکن
گفتم به چشم
گفت تا چشمت به چشم دلربایی میخورد
بی سبب دل رااسیردست رویاها مکن
گفتم به چشم
پس تو چی................
بهتر از من چه کسی
عاشق ترازمن چه کسی
واسه ی عشق تو
دیوونه ترازمن چه کسی
اگه قربونی میخواستی
بهترازمن چه کسی
واسه پیش مرگ تو
اماده تراز من چه کسی
تواگرچشمه بودی
تشنه تراز من چه کسی
واسه دلداری دادن
خسته تر ازمن چه کسی
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و اخر کار
دلبری برگزیدام که مپرس
انچنان درهوای خاک درش
میرود اب دیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه میگزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
شکسته بال و پر افتان و خیزان
میان یک خزان در برگ ریزان
ز کویت رفتم و از دل گذشتم
ولی بیدل غمین از خود گریزان
ز کویت رفتم و از دل گذشتم
ولی در نامه ای بر تو نوشتم
اگر رفتم مپنداری که شادم
دلی ر ا در غم هجر تو کُشتم
چه شبها دیدن رویت هوس شد
چه جانم بی تو جانی بی نفس شد
ز تو بگذشتم و از خود گذشتم
تنم بر قلب من همچون قفس شد
گهی پر پر زدم در شوق رویت
گهی کردم هوس آیم به سویت
به غربت بودم و از خانه ات دور
ولی با جان و دل در جستجویت
چه میدانی چه ها دیدم ز هجران
به بی تابی پر از اندوه و حرمان
نمیدانی چه بودم در فراغت
اسیری غرق غم حیران و گریان
گهی ویرانه دل مجنون و شیدا
به کنج میکده غمگین و تنها
به شیونهای گریه زاری و غم
چه گریان سینه ای بودم ز غمها
ندیدم درغمم یار و حبیبی
پرستاری دوائی یا طبیبی
که شاید مرحمی بر دل گذارد
دهد بر قلب زار من شکیبی
ز کویت رفتم و چون تو ندیدم
چه دردی در غم هجرت کشیدم
در این تنهائیم هر کس رهی جست
سر آخر با غمی از او بریدم
ندیدم در کسی یکدم صداقت
ندیدم در دلی عشق و رفاقت
همه بیهوده و بر هیچ شادند
همه غافل ز عشق و در حماقت
کسی دیگر پی عاشق شدن نیست
یگانه قلب ما را آشنا کیست
اگر گوئی منم عاشق بپرسند:
بگو بر ما که این عاشق شدن چیست !
همان بهتر که من تنها نشینم
که زین مردم جفائی را نبینم
محبت را هوس معنا چو کردند
همان بهتر که تنهائی گزینم .